دردونه ی قشنگ خونه ی مادردونه ی قشنگ خونه ی ما، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 16 روز سن داره

✿ــــ✿

من و تو ...

  اين منم در كنار تو ..... اين منم با چادر آبى و اين تويى با چادر سبز .... اين منم با كفشهاى قرمز و اين تويى با كفشهاى نارنجى ..... و پروانه هاى رنگارنگ كه به دور ما مى چرخند اين منم در كنار تو ، در كنار يك مغازه  .... مغازه اى پر از اسباب بازى اين تويى و يك انتخاب ، انتخاب يك جايزه ! جايزه پوشيدن چادر .....   الحمدالله ..... يكشنبه ٥ مرداد ٩٣ ...
5 مرداد 1393

درس امروز

آخر شب گرسته ات بود گفتى خوراكى مى خواى هر خوراكى رو گفتم نخواستى تا با درست كردن پفيل موافقت كردى اومدى نزديك گاز تا تركيدن ذرتا رو تماشا كنى وقتى همه شون تركيدن خواستم درش رو باز كنم گفتم برو عقب يه دفعه مى خوره بهت ميسوزى ... ولى از جات تكون نخوردى ... چند بار گفتم فايده اى نداشت تا اينكه در رو كه باز كردم خواستم پفيلا رو بريزم توى بشقاب يه دونه افتاد روى انگشت شستت و سوخت .... اول هيچى نگفتى ولى بعد كه سوزشاش بيشتر شد اشك توى چشمات حلقه زد و درِ گوشم گفتى خيلى ميسوزه ! برات خمير دندون زدم فايده نداشت روغن زدم يه كم آروم شد آوردمت توى اتاق و كلى باهات صحبت كردم تا متوجه بشى هميشه هميشه بايد حرف مامان رو گوش كنى  ...
4 مرداد 1393

من به تو مى نازم ....

مشغول بازى با خالدى بودى . دو تايى براى خودتون يه خونه درست كرده بودين و هر دو تونم جوجه شده بودين ! اومدم طرف خونه تون ديدم  صداى جيك جيك مياد اومدم باهات بازى كنم مثلا ! در زدم گفتم من آقا گرگه امممممم ... اومدم بخورمتوووووون .... صدام رو هم كلفت كرده بودم . شنيدم با صداى نازك جيك جيكى به خالدى گفتى من الان آقا شيره ميشم ميرم شكستش ميدم .... صداى غرش شير اومد .... حمله كنان بيرون اومدى از خونه و پريدى به طرف من . خلاصه منو شكست دادى و برگشتى توى خونه ات و دوباره جوجه شدى ! طى درگيرى كه با هم داشتيم جاى ناخنات نزديك بازوم موند اول قرمز بود ولى بعد به صورت سه تا نقطه قرمز برآمده شد  عصرى اومدى نشستى بغلم قرمزى...
2 مرداد 1393

عاقبت خواستگارى !!

  بهم گفتى  من مى خوام يه دختر كوچولو بكشم كه مى خواد با يه پسرى ازدواج كنه !! گفتم مگه بچه ها ازدواج مى كنن ؟؟ گفتى نه ..... اين مثلنيه .....الكى بازى مى كنن ......!!!!! نتيجه نقاشى هم شد عروس و دوماد بالا !!  عروس با لباس سفيد و دوماد با لباس آبى اون گل رو هم انگار آقاى دوماد به عروس خانم تقديم كردن !  اضافه نوشت : فكر مى كنم چون اين روزا مراسم خواستگارى توى خونه مامانجون زياده به خاطر همين خيلى به اين مسائل واكنش نشون ميدى وگرنه قبلش اصلا توى اين واديا نبودى .... ميدونم چشم بهم بزنم نوبت تو ميشه ....   الحمدالله ...... چهارشنبه ١ مرداد ٩٣   ...
1 مرداد 1393

جمله مرموز ...!!!!

دليلش رو نمى دونم ! حتى نمى دونم از كى شروع به گفتن اين جمله كردى و حتى اصلا معنيش چيه !!! وقتى يه كار عجيبى مى كنى يا يه حرف عجيبى مى زنى و من با تعجب نگات مى كنم با خوشحالى بالا مى پرى و مى گى : _ آخ جون .... آآآآآآزاد شدممممم ...... آآآآ اد شدم .... آآآآزاد شدم ..... بعدشم پا ميزارى به فرار ...!!!!!! حالا اين كار چه معنايى داره و ريشه اش از كجاست و چرا اين جمله رو ميگى  ، نمى دونم والا .... **************** ساعت از دوازده هم گذشته بهت ميگم بيا مسواك بزنيم .... ميگى : نههههه ..... بايد تا صبح بيدار بمونيم و نماز بخونيم .... ميگم : نه ديگه تموم شد ديگه بايد شبا بخوابى ..... مي گى : نههههههههه .... هنوز سه ...
1 مرداد 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ✿ــــ✿ می باشد